حضـــور
بسم الله الرحمن الرحیم نهی از منکر از اصفهان به قم می رفت. صدای آهنگ مبتذلی که راننده گوش می کرد، جلال (افشار) را آزار می داد. رفت و با خوشرویی به راننده گفت: « اگر امکان داره یا نوار رو خاموش کنید یا برای خودتون بذارین.» راننده با تمسخر گفت: « اگه ناراحتی می تونی پیاده شی!» جلال رفت توی فکر! هوای سرد و بیابان تاریک و ... نیت کردتا وجدان خفته راننده را بیدار کند. این بار به راننده گفت: « اگه خاموش نکنی پیاده می شم!» راننده هم نه کم گذاشت نه زیاد، پدال ترمز را فشار داد و ایستاد و گفت: « بفرما!» جلال پیاده شد. هنوز اتوبوس خیلی دور نشده بود که ایستاد! همین که جلال به اتوبوس رسید، راننده به جلال گفت: « بیا بالا جوون، نوار رو خاموش کردم.» سال ها بعد که خبر شهادت جلال را به آیت الله بهاءالدینی دادند، ایشان در حالی که به عکسش نگاه می کرد فرمود: «امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) از من یک سرباز خواست، من هم صاحب این عکس را معرفی کردم.» راز گل سرخ،ص 10
Design By : Pichak |